حکایت کلاغ و طوطی در ابتدای آفرینش

 حق تعالی کلاغان و طوطیان را در ابتدا به رنگ سیاه بیآفرید.
طوطی از سیاهی رنگ خود به نزد خدای شکایت نمود و نالان گشت وتضرع نمود که :
بار الهی !

عالم همه غرق در انوارو الوان نمودی و این میان مرا به سیاهی و تباهی آغشته ای؟
... آخراین چه لطف است که در حق من نموده ای؟
آنچنانکه عالمیان وآدمیان ازمن وتبار من روی بگردانند!

ما را نه میل مرحمت توست از قضا.......گر لطف ندانی تو میاندیش برجفا
حق تعالی وی را فرمود که مصلحتی بود پیش پای تو. و چون ندانستی،
آزادی تا از اراده من بیرون روی.
پس به هر جا که بر نشستی تو را بدآن رنگ درآمیزم!

طوطی برجست و بر شاخه سبز درختی بنشست و بدان رنگ درآمیخت.
باری،کلاغ را خطاب گفت که تو نیز طلب کن تا همچون من از سیاهی تهی شوی ،
باشد که لطف حق در تو اثرها کند و اینگونه لطیف گردی و صاحب جمال!
کلاغ پاسخش چنین داد که : هر چه از دوست رسد نیکوست!
مارا به لطف او قناعت است وقرار.

آری ،اینگونه گشت که طوطیان پیوسته در بندند وگرفتار و بر کنج قفس بیقرار .
وکلاغ بر غایت آزادگی و رهایی استوار.

منبع: فرزانگی

سخنی از چارلی چاپلین

hope & regret

آیات و روایات

آیت الله مجتهدی تهرانی رحمت الله علیه:

رزقی که از نماز شب به دست می آید چگونه رزقی است؟

ادامه نوشته

مشکل ما نیست .......

روزگاری موشی با مرغ و گوسفند و گاو در مزرعه ای زندگی

می کردند. یک روز موش در خانه صاحب مزرعه تله موشی دید.

به طویله رفت و ماجرا را برای مرغ و گوسفند و گاو شرح داد و از

آنها برای حل این مشکل کمک خواست.اما  همه گفتند:

تله موش مشکل توست و مشکل ما نیست. چند روز بعد

ماری در تله موش افتاد و مزرعه دار را گزید. مرغ را کشتند

و برای مزرعه دار سوپ درست کردند،گوسفند را برای عیادت

کنندگان سر بریدند و گاو رابرای مراسم ترحیم کشتند.

و در این مدت موش از سوراخ  دیوار نگاه می کرد و به مشکلی

که به دیگران ربطی نداشت فکر می کرد.

 

سخنی از نلسون ماندلا

سخنی از هیتلر